پرسان
ثبت نام
راهنما
دانلود اپلیکیشن
علوم پنجم -
بازگشت
سوال واضح !
همه چیز از دور زیباست، حتی ماه؛ هَمہ چے به وَقتِش قَشَنگہ . . !🌓
علوم پنجم
.
لطفا جواب بدین اینو معرکه داره ها🦋
جواب ها
جواب معرکه
𝗗𝗜𝗡𝗔 ☪.
علوم پنجم
در روزگاران قدیم در یکی از روستاهای پرجمعیت، گل بسیار زیبایی با رنگ های قرمز و زرد رشد کرده بود و همه زیبایی او را دوست داشتند. گل که میدید بقیه چقدر به او زیبا می گویند به خود مینازید و کاری می کرد که بقیه گل های روستا به اون حسودی کنند. گذشت و گذشت تا اینکه یک روز آفتاب شدیدی به روستا تابید و باغبان سریعا به پیش گل ها آمد و به آن ها آب داد تا پژمرده نشوند اما باغبان یادش رفت که به گل زیبا هم آب بدهد. همینطور که زمان می گذشت برگ ها و ریشه گل زیبا خشک تر و پژمرده تر می شد و بقیه گل ها با اون قهر بودند و کمکی بهش نمی کردند. گل زیبا بخاطر رفتار گذشته اش پشیمان شده بود و از همه گل ها معذرت خواهی کرد تا به اون کمک کنند وقتی گل ها به اون کمک کردند او دوباره شاداب شد چون ریشه هایش آب را به خود جذب کردند و از ساقه بالا بردند و بعد به برگ رساندند و بعد آب بالا رفت تا گل زیبای ما دوباره مثل قبلش شاداب شود. معرکه ☘️✨️
هونگ سام نوم .....
علوم پنجم
معرکه بده ترخدااااااا
جواب معرکه
کسرا کریمی
علوم پنجم
درخت از تنهایی صدای شکستن استخوان هایش و ریختن شکوفه هایش را می شنید و دنبال یک هم نفس بود که در دور دست ها ابری زیبا و پر نم و صورتی را دید و برایش دستی تکان داد. دوست خوب وراه دورم سلام، کجایی ، بهار است و انگار پر ابی و من کمی تشنه ام، کاش بیایی و با هم یک سفری جذاب و بهاری برویم و از نزدیک خدا را حس کنیم. ابر که تازه از کوه رسیده بود، پر از آب بود و سنگین شده بود، دم غروب حتما به زمین خواهد رسید. قطراتی درخشان و مرتب و یک دست که هوای باریدن داشتند. کم کم روی ابر به زمین نزدیک شد و باریدن آغاز شد. درخت مثل همیشه چتر برگ هایش باز بود و کم کم و قطره قطره روی خود را می شست. آب در زیر درخت جاری شد و در جایی در همان حوالی که منفذی بود، راه به ریشه درخت یافت. چه قدر ریشه ها نازک و حساس هستند. چرا این قدر ظریف هستند، وای من چگونه مراقب باشم. درخت که خنکای آب را در ریشه خود حس کرده بود، تکانی به خود داد و تمامی قطرات را به لایه های زیر تر هدایت کرد. قطره با خود گفت: وای اینجا کجاست؟ چه قدر تاریک است و خنک، ریشه ای که نسبتا ضخیم تر بود گفت: دوست خوبم خوش امدی،اینجا زیززمین است و ما به زودی سفر خود را شروع خواهیم کرد. سفری سبز و دوست داشتنی در عمق زمین که فقط قطره می رود و دیگران راه نمی یابند. کم کم آب به ریشه درخت رسید و با یک خوشامد به عمق زمین فرو رفت. کم کم نفوذ کرد تا به یک رشته ریز و باریک رسد. اینجا کجاست و شما که هستید، چرا خبری از هیچ کس نیست و من نمی توانم شما را ببینم. چرا تاریک است و به سختی راه می روم، چرا نمی توانم جایی را ببینم، کم کم دارم به جاهای خنک که شیار مانند است می رسم. وای خدایا چه جای کوچک و زیبایی، ریشه جان لطفا معرفی کن، اینجا ایستگاه اول یا سلول است. کمی دقت کن و همه جا را نگاه کن، نرم و دلخواه یود، انگار صداهایی می شنیدم و گوشم حساس شده بود. کم کم از سلول گذشتم و وارد یک لوله رگه دار و بلند شدم که به سختی بالا تر می رفتم. وقتی با قطرات دیگر متحد شدیم توانستیم تمام لوله را پر کنیم و همه جای تنه درخت را درنوردیدیم. حس می کردم که تنه درخت هم پر از وجود من شده و شاد است. خوب و خوشحال و پر سروصدا در حرکت بودیم که گرمای وجود نور را حس کردم و تنم گرم شد. نور در من غوغا کرد و گرم شدم. احساس کردم رنگم در حال تغییر است. کم کم حجمم زیاد شد و مواد معدنی را که با خود به تنه و شاخه آورده بودم، با گرمای خورشید آمیخته شد و توانستم به همه جای درخت برسانم. خورشید هم بیکار ننشست و سودش را رسانید. آب و مواد معدنی توسط آوند منتقل شد و از طرفی نور خورشید هم از راه رسید و عمل فتوسنتز روی داد. نتیجه گیری: خدایی که سلولهای درخت را آفریده، راه نفوذ آب را گشوده و ریشه می تواند آب را دریابد. خدای برگ های سبز و نور گرم خورشید، خدای دانه های سرخ انار و دانه های ناب انجیر و هزاران درخت زیبا که در سرتاسر این گیتی پراکنده اند و نشان از خالقی دانا می دهند. معرکه بده ❤
سوالات مشابه
لیست سوالات مشابه